یادداشتی به پاس قدردانی از معلمان حامی فرزندان یتیم و نیازمند اصفهانی

کد :
75562
آخرین به روزرسانی :
10 اردیبهشت 1404 - 12:30

از پیشنهاد صفحه «یادداشتی به پاس قدردانی از معلمان حامی فرزندان یتیم و نیازمند اصفهانی» به دیگران متشکریم.

Enter the email address of the recipient.
HTML is not allowed in this field.
دسته بندی
برگزیده
مشارکت‌های مردمی

یادداشتی به پاس قدردانی از معلمان حامی فرزندان یتیم و نیازمند اصفهانی

میز و نیمکت های چوبی فرسوده در طول سالیان با آن میخ های برآمده که آزاردهنده بودند مدام کج و معوج می شدند و با هر صدایی که از حرکت دانش آموزان به گوش می رسید، آموزگار تشر می زد و بچه ها چه ترسی از آن قیافه پرابهت داشتند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی کمیته امداد، میز و نیمکت های چوبی فرسوده در طول سالیان با آن میخ های برآمده که آزاردهنده بودند مدام کج و معوج می شدند و با هر صدایی که از حرکت دانش آموزان به گوش می رسید، آموزگار تشر می زد و بچه ها چه ترسی از آن قیافه پرابهت داشتند.

حسین ابولی که پدرش هیزم شکن بود معمولا یکی از غائبین کلاس به حساب می آمد که بعضا آموزگار ما برای آوردنش به خانه آنها سر می زد و حتی پدرش با اعتراض می گفت: این بچه دست راست من است اگر همراه من به کوه نیاید چه کسی مواظب خرم باشد.

وقتی پدر حسین ابولی آمد تا فرزندش را از کلاس بیرون آورد و با خود ببرد کوه، آموزگار ما مقابلش ایستاد و دست به یقه شد. پسرک گریه می کرد و بین ماندن و رفتن مانده بود. چه می توانست بکند. دستمالی داشت که کتاب هایش را در آن می گذاشت. بیچاره، دستمال که رنگ دوات جوهر گرفته بود و حتی نانی که با خود می آورد جوهری شده بود.

آموزگار ما فقر را به خوبی درک می کرد و گاهی با خود مداد دوسر می آورد یک سرش قرمز و سر دیگرش آبی بود. بیشتر بچه ها قدرت خرید نداشتند و او می گفت هر کس نمره 20 بیاورد یک مداد دو سر به او می دهد. واقعا برای بعضی دانش آموزان داشتن یک مداد دو سر آرزو بود. ترسی دوست داشتنی از آموزگار در دل بود با آن چهره همیشه درهم و غضبناک و دست های مهربان.

درخت گل محمدی که از دیوار باغ بزرگ آویزان می شد در فصل بهار فرصت خوبی بود تا بچه ها بر کول هم سوار شوند و با آن دست های گرفتار در خارهای زمخت، گلی بچینند با شاخه های خونین شده و به دست آموزگار بدهند. آه چه شوق و ذوقی بود با آن همه فقر و محرومیت ها، دل همه ذوق پریدن و چیدن گل ها را داشت تا تقدیم کنند به آن آموزگاری که به بالین بچه های مریض می آمد و با خود قرص هم می آورد و گاهی هم شربت سیاه سرفه!

عشق در همه جاری بود. عشق به زندگی و بی خیالی از یک کیلومتر آن طرف تر که کسی نمی دانست چه خبر است و حالا با این همه تغییرات که دورافتاده ترین روستاها هم از نعمت برق، آب لوله کشی، بعضا گاز برخوردارند و پشت هر بامی که دیگر هیچ گل شقایق وحشی از کناره های آن سرک نمی کشد، بشقاب های ماهواره چشم برآسمان دارند و هر کارگر و کشاورزی تحلیلگر سیاست شده اند.

دیگر مداد دوسر، دفتر دوخطی و کیف مدرسه آرزو نیست ولی هستند در بعضی از روستاهای دورافتاده و خانواده های محروم که برای خرید لوازم التحریر مشکل دارند و چشم و گوش ها به خبرهای خوش نیکوکاران و هدایای ایشان به راه مانده و چشم انتظار مهربانی هستند که نثار آنها شود.

عشق به زندگی فقط در تصاویر مجازی خلاصه نشده بلکه خیرانی مانند آموزگاران، امروز با دستان پرمهر خود علاوه بر آموزش های درسی، مشق همدلی و نیکی را به فرزندان ما می آموزند و این روزها فرصت مغتنمی است برای دست بوسی و تقدیر از این ایثارها.

انتهای پیام/

جدیدترین

X
می‌خواهم کمک کنم (واریز آنلاین)